آرزوی پیوستن به اجداد طاهرین [313]
در شب شهادت (28 صفر) حال و هوای دیگری داشت. او مشغول راز و نیاز با خدا بود. او به من گفت: «... از خداوند بخواه که من امشب یا فردا شهید بشوم و اگر شهادت نصیب من نشد، دیگر نمی خواهم شهید شوم تا سال دیگر در همین موقع».
پرسیدم: «چرا؟».
گفت: «چون نام من همنام جدم امام حسن مجتبی علیه السلام و ولادتم نیز همزمان با ولادت آن حضرت است؛ لذا دوست دارم شهادتم نیز در روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام باشد».
این آرزوی شهید مستجاب شد و در ظهر روز 28 صفر به شهادت رسید و به دیدار اجداد طاهرینش شتافت.
مادر شهید می گوید: «فرزند شهیدم یک سال قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت: مادر! وصیتی دارم که فقط می خواهم تو بدانی و تا زنده ام به هیچ کس نگویی».
گفتم: «بگو».
گفت: «من شهید می شوم و دوست دارم که خودت مرا در آغوش گیری و در قبر بگذاری و صورتم را ببوسی».
در آخرین دفعه در مسیر اعزام به جبهه در مدت کوتاه توقف قطار [314] در قم، به منزل آمد و غسل شهادت کرد...
بعد از مدتی نامه ای برایمان فرستاد و نوشته بود: «من خواب کربلا را دیدم. عازم سفر کربلا بودیم و ماشینی که به من دادند به صورت یک کتابخانه بود. در عالم رؤیا جد بزرگوارم آقا امام حسین علیه السلام مرا به اسم صدا کرد: محمد حسن بیا!». و من از شدت خوشحالی با گریه شوق از خواب بیدار شدم و این، هنگام نماز صبح بود...(229)
راوی: شهید امان رحیمی
229. مجموعه تذکرة الشهداء، دانشکده شهید محلاتی سپاه - واحد تبلیغات شهید سید محمدحسن میرجعفری
موضوعات مرتبط: خاطره
در شب شهادت (28 صفر) حال و هوای دیگری داشت. او مشغول راز و نیاز با خدا بود. او به من گفت: «... از خداوند بخواه که من امشب یا فردا شهید بشوم و اگر شهادت نصیب من نشد، دیگر نمی خواهم شهید شوم تا سال دیگر در همین موقع».
پرسیدم: «چرا؟».
گفت: «چون نام من همنام جدم امام حسن مجتبی علیه السلام و ولادتم نیز همزمان با ولادت آن حضرت است؛ لذا دوست دارم شهادتم نیز در روز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام باشد».
این آرزوی شهید مستجاب شد و در ظهر روز 28 صفر به شهادت رسید و به دیدار اجداد طاهرینش شتافت.
مادر شهید می گوید: «فرزند شهیدم یک سال قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت: مادر! وصیتی دارم که فقط می خواهم تو بدانی و تا زنده ام به هیچ کس نگویی».
گفتم: «بگو».
گفت: «من شهید می شوم و دوست دارم که خودت مرا در آغوش گیری و در قبر بگذاری و صورتم را ببوسی».
در آخرین دفعه در مسیر اعزام به جبهه در مدت کوتاه توقف قطار [314] در قم، به منزل آمد و غسل شهادت کرد...
بعد از مدتی نامه ای برایمان فرستاد و نوشته بود: «من خواب کربلا را دیدم. عازم سفر کربلا بودیم و ماشینی که به من دادند به صورت یک کتابخانه بود. در عالم رؤیا جد بزرگوارم آقا امام حسین علیه السلام مرا به اسم صدا کرد: محمد حسن بیا!». و من از شدت خوشحالی با گریه شوق از خواب بیدار شدم و این، هنگام نماز صبح بود...(229)
راوی: شهید امان رحیمی
229. مجموعه تذکرة الشهداء، دانشکده شهید محلاتی سپاه - واحد تبلیغات شهید سید محمدحسن میرجعفری
موضوعات مرتبط: خاطره